Monday, January 24, 2011


خیال‌بافي

روبرتا آلن

اسدالله امرایی

روبرتا آلن هشت مجموعه داستان دارد و ساكن نيويورك است. اين داستان با اجازه نويسنده ترجمه شده و سه چهارسال قبل در روزنامه همشهري منتشر شده بود. از دوستاني كه قبلاً خوانده‌اند، پوزش مي‌طلبم.

خواهر ناتنی‌ام روی صندلی جلو جیغ می‌کشد و شوهرش که مثل بابای خودمان قمارباز است، پا گذاشته روی گاز و به سرعت در جاده‌ی کوهستانی می‌رود. این سفر عین سوار شدن به ترن هوایی شهرِ بازی است .شوهر خواهر ناتنی‌ام عجله دارد که به لاس‌وگاس برسد و پول‌های زنش را به باد بدهد. پسر و دخترش توی صندلی عقب همدیگر را محكم بغل می‌کنند. من هم آنجا هستم. دختر خواهر ناتنی‌ام از من بزرگتر است .او هم جیغ می‌کشد. بینی‌ام را می چسبانم به شیشه عقب.نمی‌ترسم.

شوهر خواهر ناتنی‌ام می‌خندد، یک‌هو از بیخ پرتگاه لایی می‌کشد. سرعت کم نمی‌کند.بوق هم نمی‌زند. سر هر پیچ که دور می‌زند خواهر ناتنی‌ام جیغ می‌کشد و التماس می‌کند که یواش‌تر براند. هر چه بیشتر التماس می‌کند شوهرش تندتر می‌راند. داد می زند:«ما را به کشتن می‌دهی!»شوهرش اينقدر حال مي‌كند كه به حرف‌هاي او گوش نمي‌دهد. من هم گوش نمی‌کنم. اجازه نمی‌دهم کسی خيالات مرا به هم بریزد.توی زادگاهم هستم. توی نیویورک با این دوست فرانسوی‌ام ژان. در دریاچه‌ی سنترال پارک پارو می‌زنیم. حسابي خوش می‌گذرد.

Daydreeam, Roberta Allen From Micro Fition